روانشناسی

مقاله های روانشناسی که در موضوع های مختلف به شما کمک میکند.

روانشناسی

مقاله های روانشناسی که در موضوع های مختلف به شما کمک میکند.

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شخصیت چیست؟

وقتی سخن از شخصیت به میان می‌آید، تعاریف گوناگونی در ذهن ما مرور می‌شوند. از آنجایی که شخصیت یک مفهوم کلی است همانند همه مفاهیم کلی و اساسی، تعریف مشخصی را نمی‌توان برای آن در نظر گرفت. چرا که بینش و باور درونی هر فرد بر روی تعریفی که از شخصیت ارائه می‌دهد متفاوت از دیگری است. ا

شخصیت از دیدگاه روانشناسان نیز مختلف تعاریف متعددی دارد. به همین دلیل است که روانشناسان هنگام بحث در مورد شخصیت بیش از هر چیز دیگری به تفاوت های فردی توجه دارند. زیرا این تفاوت‌های فردی، منشا ایجاد تمایز یک فرد از افراد دیگر است. از این رو در این مطلب از درمانکده قصد داریم اطلاعاتی در خصوص این که شخصیت چه مفهومی دارد را با شما در میان بگذاریم.

تعریف شخصیت

لغت شخصیت (personality) از ریشه لاتین (persona) که به معنی “نقاب و ماسک” است گرفته شده است. در این نوشته در مورد بهترین تست های شخصیت کاملا توضیح دادیم. ریشه لاتین این کلمه اشاره به ماسک و نقابی دارد که بازیگران یونان و روم قدیم به صورت خود می زدند. با گذشت زمان نیز معنای آن گسترده تر شده است و به نقشی که بازیگر یک فیلم به ایفای آن می‌پردازد گفته می‌شود. اما در مجموع می‌توان گفت :شخصیت مجموعه‌ای از بینش، باورها و اعتقادات هر فرد است. که با صفات و ویژگی‌های رفتاری همراه می‌شود که نسبتاً پایدار و آموخته شده باشد.

منظور از آموخته شدن نیز مجموعه‌ای از رفتارهایی است که باید در طول زندگی و مخصوصاً در سال‌های اولیه زندگی به انسان آموخته شود. بنابراین ویژگی‌های وراثتی و ژنتیکی و آنچه که به صورت خودکار مانند ضریب هوشی و … در وجود یک انسان شکل می‌گیرد، به شخصیت انسان مرتبط نیست و یا به عبارت دیگر در تعریف آن قرار نمی‌گیرند.

شخصیت شناسی

منظور از عبارت نسبتاً پایدار در تعریف شخصیت نیز این است که وقتی یکی از ویژگی های یک فرد، شاد بودن اوست. بنابراین این فرد در گروه افرادی که از نظر روانی شخصیتی شاد دارند قرار می‌گیرد. اما اگر این فرد تحت شرایط خاصی مانند از دست دادن یکی از عزیزان خود برای مدتی غمگین و حتی به نوعی افسرده می‌شود. هر چند ویژگی روانی آن شخص در حقیقت شادی است اما باید در نظر داشت که موضوع غمگین بودن او موقتی و یک واکنش کاملا طبیعی است.

به عنوان مثال دیگری فردی را تصور کنید که انسان بسیار آرام و صبوری بوده و از امنیت و ثبات شخصیت خاصی برخوردار است. ولی این فرد تحت شرایط ویژه‌ای خشمگین و عصبانی می شود و از کوره در می‌رود. این خشم و عصبانیت گذراست و در واقع ویژگی شخصیتی این فرد همان آرامش است. علت این تغییر رفتار نیز ناشی از آن است که صفات انسان‌ها به صورت طیفی است که هر فرد با توجه به ویژگی‌های خود از نظر شخصیتی هر فرد در جایی از آن قرار می‌گیرد.

  • حسین کرمی
  • ۰
  • ۰

هوش و موفقیت

هوش و موفقیت

از دیرباز، هوش به عنوان یکی از عواملی که باعث موفّقیت فرد در زندگی می شود، مطرح بوده است؛ ولی مسئله مهم این است که بهره هوشی، تعیین کننده موفّقیت فرد در دراز مدّت نیست. به عبارت دیگر، همیشه این طور نیست که هر کس که هوش منطقی بالاتری داشته باشد، موفّق تر است. در بعضی از موارد، افراد بسیار باهوشی را می بینیم که در زندگی موفّق نیستند و بالعکس، افرادی با بهره هوشی کم تری را می بینیم که موفّقیت های فراوانی را کسب می کنند. برای مثال، همگی داوطلبان کنکوری را دیده ایم که در دوران مدرسه همیشه نمرات عالی داشته اند و جزو شاگردان باهوش به حساب می آمده اند، ولی در کنکور، شکست خورده اند. حتی در مدرسه نیز هنگامی که تست هوش از افراد به عمل می آید، ارتباط مستقیم با وضعیت تحصیلی ندارد و این گونه نیست که هرکس بهره هوشی بالاتری داشته باشند لزوماً در تحصیل موفّق است.

به علاوه، موفّقیت، و ابعاد متفاوتی دارد و لزوماً موفقیت فرد در یک زمینه و یک بعد زندگی، پیشگویی کننده موفّقیت در دیگر ابعاد زندگی نیست. افراد بی شماری را می بینیم که موفّقیت شغلی دارند، ولی در زندگی خانوادگی موفّق نیستند؛ موفقیت تحصیلی دارند، ولی در روابط اجتماعی بسیار ضعیف عمل می کنند؛ ورزشکار موفّقی هستند، ولی در برنامه ریزی روزانه خود، دچار مشکل می شوند؛ افراد تحصیلکرده ای هستند، ولی مواد مخدّر مصرف می کنند... اگر هوش یک فرد، تضمین کننده موفّقیت او در زندگی است چرا همیشه بدین گونه نیست؟ چگونه می شود که هوش باعث موفّقیت در یک بعد زندگی می شود، ولی در ابعاد دیگر، موجب شکست و یا حتی فاجعه می شود؟ چگونه ممکن است که فردی باهوش، شکست خورده این زندگی باشد و چرا افراد موفّق، همیشه با هوش ترین افراد جامعه نیستند؟ اگر مصرف مواد مخدّر کاری هوشمندانه نیست، چرا بسیاری از افراد با بهره هوشی بالا، مواد مخدّر مصرف می کنند؟

سؤالات فوق، برای مدت ها ذهن روان شناسان را به خود مشغول نموده بود و موجب پدید آمدن فریضه های مختلفی شده بود. اکنون پاسخ به این سؤالات را تفاوت در «هوش هیجانی» می دانند.

ارسطو، هوش هیجانی را «عصبانیت به شخص صحیح، به درجه صحیح، در زمان صحیح، به منظور صحیح و به شیوه صحیح» می دانست.

هوش هیجانی، یک توانایی جدا از «هوش منطقی» به حساب می آید که با آن تناقض ندارد؛ ولی وجود هر دوی آنها در یک فرد، باعث موفّقیت او می گردد. کسی که از هر دو هوش منطقی و هیجانی بالایی برخوردار است، می داند که چگونه هیجاناتش را کنترل کند و هوش منطقی خود را در راه صحیح به کار گیرد. اما کسی که از هوش هیجانی پایینی برخوردار باشد، ولو آن که هوش منطقی خوبی داشته باشد، گرفتاری های زیادی در زندگی خواهد داشت. همه افراد، منطقاً می دانند که مصرف مواد مخدّر، کار درستی نیست و در دراز مدت، باعث ناتوانی آنها می شود؛ ولی عدم کنترل خود در کسب لذّتی فوری، موجب نادیده گرفتن منطق و فدا کردن سود دراز مدت می شود. هوش هیجانی از پنج توانایی فردی تشکیل می شود:

1 - آگاهی از خود؛ یعنی فرد از هیجانات خود در لحظه های مختلف آگاهی داشته باشد. فردی با هوشِ هیجانی پایین، نمی تواند بین عواطف مختلف خود، تفکیک قائل شود و مثلاً نمی داند غمگین است یا عصبانی، طبیعی است هنگامی که عواطف منفی خود را به خوبی نشناسد، نمی تواند راه مقابله با آنها را بیابد؛

2 - کنترل هیجانات خود؛ یعنی توانایی تنظیم و کنترل هیجانات منفی نظیر: اضطراب، عصبانیت، افسردگی و...؛

3 - حفظ انگیزه و تمرکز به هدف؛

4 - تشخیص هیجانات در دیگر افراد. افرادی که واجد این خصوصیت هستند، در روابط بین فردی و شغلی موفّق ترند؛

5 - کنترل روابط بین فردی؛ یعنی رابطه خود با دیگران را تنظیم کند، با چه افرادی ارتباط برقرار کند، این ارتباط را به چه میزان گسترش دهد و

برای آن، چه معیار و اندازه ای تعیین کند.

به عبارت دیگر، هر کدام از ما دو ذهن داریم: یکی ذهن منطقی و دیگری ذهن هیجانی. این تقسیم بندی، تداعی کننده تقسیم بندی قدیمی مغز و قلب است که در آن تقسیم بندی، قلب، مرکز کنترل هیجان ها و عواطف محسوب می شد. هر کدام از این دو ذهن، در شرایط مختلف، ممکن است باعث ایجاد رفتاری در آدمی شوند. ذهن هیجانی به سرعت واکنش نشان می دهد و عواقب کار را نمی نگرد؛ ولی در قضاوتش دقت را فدای سرعت می کند. ما به سرعت، به وقایع، واکنش هیجانی نشان می دهیم؛ ولی معلوم نیست که این واکنش از نظر منطقی صحیح باشد. به همین دلیل، افرادی مانند کانت، هیجانات را «بیماری ذهن» می دانستند.

داشتن هوش هیجانی بیشتر، منجر به کاهش پرخاشگری، افسردگی، بیماری های خوردن (نظیر بی اشتهایی عصبی و پرخوری)، سوء مصرف مواد غذایی و... می گردد، فرد را از نظر اجتماعی تواناتر می سازد و به او این توانایی را می دهد که اهداف بهتر را انتخاب کند و این هدف را تا رسیدن به مقصود ادامه دهد.

مسئله مهم این است که هوش منطقی، در طول عمر، میزان ثابتی دارد و نمی توان آن را تقویت نمود؛ ولی هوش هیجانی را می توان تقویت کرد و در تربیت فرزندان هم آن را مورد توجه قرار داد. به همین دلیل، مطرح شدن هوش هیجانی، دریچه ای تازه در پیشگیری از بیماری های روان پزشکی گشوده است.

  • حسین کرمی